در شمال اسلوب، سرزمینی از (اینوپایت) جایی که خورشید تا شصت و شش روز دیگر طلوع نمیکند، زمستان بود. سحرگاهان هوا مثل شب تاریک تاریک بود. گروهی از اسکیموها که در رداهای پوستی خود خیلی تنومندتر به نظر میآمدند، اطراف زنی را گرفته بودند. زن صورتی چروکیده داشت. سوز سرما آن را حسابی گداخته بود. به آرامی راه میرفت. چون پرندهای در قفس میخواست حصار مردان را بشکافد و به فضای باز پرواز نماید. لبه رایش در باد تکان میخورد.