مجموعه داستان خارجی

آدم‌ها در پایان راه (داستان کوتاه)

‹‹ روزهای روز آفتاب بی‌رحمانه‌ بر او می‌تابید و سیاه و تفتیده‌اش می‌کرد. باران سخاوتمندانه بر او می‌بارید و می‌شستش. درخت‌های حاشیه جاده بی‌اعتنا سر جای همیشگی خود در سکوت به تماشای او می‌نشستند، گاهی وقت‌ها بادی گرم یا سرد می‌وزید و خشک و خنکش می‌کرد، سگ‌های ولگرد با عوعوهای پرسوء‌ظن و تهدیدگر به استقبالش می‌آمدند یا بدرقه‌اش می‌کردند؛ اما محمد نه با آفتاب کاری داشت نه با باران نه با باد نه با درخت و نه با سگ.››

ققنوس
9789643118112
۱۳۸۸
۱۰۴ صفحه
۴۷۹ مشاهده
۰ نقل قول