هیچ کدام جرئت نداشتند صریح صحبت کنند. مثل شبهایی که میدیدند از خانه خارج میشوم و به روی خودشان نمیآوردند. از نظر آنها مردهای مجرد آزادند هر کاری میخواهند بکنند. این دوستان متاهل شبها وقتی به خانه میروند همسرشان در را به رویشان باز میکند، از آشپزخانه بوی غذا میآید، بچهها سر و صدا میکنند و آنها با اینکه خستهاند، خوشحالند. قبل از خواب زنی کنارشان است که به خاطر عشق با او هستند، مجبور نیستند یکسری کارهای شتابزده انجام بدهند و دست آخر چند اسکناس روی میز بگذارند و با بدن خسته، به خانهای بروند که چراغهایش خاموش است.