داستان در قرن هفدهم میلادی فرانسه در اوج تعصبات مذهبی و محاکمه و مجازات جادوگران اتفاق میافتند. ژولیت، زمانی رقصنده و بندباز، همراه با دخترش فلور به صومعهای دور افتاده پناه میبرد و تحت سرپرستی مادر روحانی مهربان آنجا خودش را به عنوان خواهر آگوست از نو خلق میکند. اما با ورود رئیس جدید صومعه زندگی ژولیت متلاطم میشود، زیرا مادر روحانی جدید، ایزابل است، دختری یازده ساله از خانوادهای فاسد و اشرافی. و بدتر آن، شبحی از زندگی گذشته ژولیت را با خود آورده است. مردی در لباس مبدل کشیشی که ژولیت برای وحشت از او دلایل کافی را دارد.