مجموعه داستان داخلی

قصه‌های صمد بهرنگی 1

مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه فارسی مانند ماهی سیاه کوچولو، 24 ساعت در خواب و بیداری، اولدوز و عروسک سخن‌گو، اولدوز و کلاغ‌ها، یک هلو و هزار هلو، پسرک لبوفروش، سرگذشت دانه برف، پیرزن و جوجه طلایی‌اش، دو گربه روی دیوار

قطره
9786001191947
۱۳۸۹
۲۸۸ صفحه
۱۲۷۳ مشاهده
۱ نقل قول
صمد بهرنگی
صفحه نویسنده صمد بهرنگی
۱۳ رمان صمد در ۱۳۱۸ در محلهٔ چرنداب شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش زهتاب بود. پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت که در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغ‌التحصیل شد. از مهر همان سال آموزگار شد و تا پایان عمر در آذرشهر، ممقان، قاضی جهان، گوگان، و آخی جهان در استان آذربایجان شرقی ایران که آن زمان روستا بودند تدریس کرد. در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به ...
دیگر رمان‌های صمد بهرنگی
ماهی سیاه کوچولو (خشتی)
ماهی سیاه کوچولو (خشتی) فرشید مثقالی با تصویر سازی ماهی سیاه کوچولو در این کتاب در ایران و جهان شناخته شدو به دلیل تصویر سازی این کتاب در دو نمایشگاه مهم تصویرگری بولونیای ایتالیا و 2سالانه براتیسلاوا در سال 1384 جایزه گرفت.
قصه‌های صمد بهرنگ (قصه‌های ایرانی برای بچه‌های ایران) مجموعه داستان
قصه‌های صمد بهرنگ (قصه‌های ایرانی برای بچه‌های ایران) مجموعه داستان عمو بهرنگ این قصه‌ها را از زبان مردم ایران، بچه‌های این مرز و بوم نقل کرده است. صمد بهرنگی، معلم دبستان‌های روستایی در آذربایجان بود. هر چند که وی در 30 سالگی وفات یافت ولی تا همین جا همه کارهایی که یک انسان موفق باید انجام بدهد، انجام داد. هم متعهد به مردم بود و هم تالیفات و نوشته‌هایی که ...
افسانه محبت
افسانه محبت روزی روزگاری، پادشاهی بود و دختری داشت شش هفت ساله. این دختر کنیز و کلفت خیلی داشت. نوکری هم داشت کمی از خودش بزرگ‌تر به نام قوچ‌علی. وقت غذا اگر دستمال دختر زمین می‌افتاد قوچ‌علی بش می‌داد. وقت بازی اگر توپ دورتر می‌افتاد، قوچ‌علی برایش می‌آورد، گاهی هم دختر پادشاه از میلیون‌ها اسباب‌بازی دلش زده می‌شد و هوس الک دولک ...
قصه‌های صمد بهرنگی 2
قصه‌های صمد بهرنگی 2 این کتاب شامل داستان‌های زیر است، سرگذشت دمرول دیوانه سر، افسانه‌ی محبت، کوراوغلو و کچل حمزه، کچل کفترباز، تلخون، بی‌نام، عادت، پوست نارنج، آدی و بودی، به دنبال فلک، گرگ و گوسفند، موش گرسنه.
کچل کفترباز
کچل کفترباز یکی از کبوترها گفت: خواهر جان، تو این پسر را می‌شناسی؟ دیگری گفت: نه، خواهر جان. کبوتر اولی گفت: این همان پسری است که دختر پادشاه از عشق او مریض شده و افتاده و پادشاه به وزیرش امر کرده، وزیر نوکرهاش را فرستاده کفترهای او را کشته‌اند و خودش را کتک زده‌اند و به این روزش انداخته‌اند. پسر تو فکر این است ...
مشاهده تمام رمان های صمد بهرنگی
مجموعه‌ها