آفاق نمیدانی این لذتبخشترین پیروزی است که تا به حال نصیبم شده است باور میکنی، وقتی حالت صورت و نگاه درماندهات حتی در محل کار یادم میآید نمیتوانم جلوی خود را بگیرم و شروع میکنم به خندیدن و بقیه با تعجب نگاهم میکنند و فکر میکنند که دیوانه شدهام. من با دلی پر از غم به عشق خود فکر میکنم و اگر امید بفهمد به جای شکست از احساس جدیدی که به او دارم ناراحتم و تنها نگرانیم از عشقی است که فکر میکردم به خاکستر نشسته ولی چنان گداخته و شعلهور شده که تمام وجودم را گرفته و من نگران آن روزی هستم که او بفهمد آن وقت است که تا آخر عمر به دیده حقارت مرا بنگرد...