دو ساعت از ظهر رفته بود. از کوچهی بنبست دومتریمان که آب فاضلاب خانهها مثل باتلاقشان کرده بود بیرون آمدم و گلهای ته کفشهام را روی آسفالت تازهی کوچه چهار متری تکاندم.نگاهی به در خانهی تقی انداختم. با تصور چهرهی ننه تقی، از زنگ زدن منصرف شدم و کنار دیوار نشستم.