مجموعه داستان خارجی

بازمانده (مجموعه داستان کوتاه)

... ننه‌ام که مرد، گوشت انگشتش له شده بود و چسبیده بود به حلقه. کنار آقام خاکش کردند، حلقه به دست. همه‌ی اهالی صلوات فرستادند و گفتند:" پاک و با عزت مرد." قبر ننه‌ام باریک بود و تنگ. ولی اینجا، گرد است و شیارشیار، گود و عمیق. قبر ننه‌ام این‌جور ترسناک نبود. یک بار مرد و راحت شد. هرچه به این چیز‌ها فکر می‌کند، فایده ندارد. انگار تاریکی و تنهایی تمامی ندارد. باید دوباره جیغ بزنم. شاید مردی دلش بسوزد. مردی که نترسد و بازوهاش قوی باشد. طناب بیاندازد پایین و بکشدم بالا. بایستد جلو همه‌ی اهالی...

افراز
9786005218770
۱۳۸۸
۶۴ صفحه
۵۱۶ مشاهده
۰ نقل قول