مجموعه داستان خارجی

شیفت شب

زن بند کفش را بر شانه‌اش انداخت و از روی جوی باریکی پرید. آن موقع شب هنوز بعضی از پنجره‌های آپارتمان‌های آن طرف اتوبان روشن بود و کسی هم داشت توی تاریکی اتاقی، رو به خیابان سیگار می‌کشید. حتما متوجه او شده بود. تنها سرخی آتش سیگاری بود که به تناسب بدنش بالا و پایین می‌رفت و در سیاهی قاب پنجره از او هیبت یک مرد را می‌ساخت. کنار خیابان، چند قدمی هنوز نرفته بود که ماشینی، آرام، از پشت سر آمد و کنارش توقف کرد و صدای مردانه‌ای را شنید: (خانم محترم را کجا باید برسونم؟)

افراز
9789642430192
۱۳۸۸
۹۶ صفحه
۲۸۷ مشاهده
۰ نقل قول