این آخر روزهای بهار سال 755 هجری، در زندگی من، محمد گلندام، روزهایی به یاد ماندنی است. بعد از هفتهها تشویش و اضطراب مداوم، میتوانم نفسی به راحتی بکشم. زیرا خطری که در پی پیشامدی، جان عزیزترین دوست و خویشاوندم، شمسالدین محمد، را تهدید میکرد، موقتا از وجود گرامی او دور شده است. هر چند در این ایام، وضع فارس ما تیرهتر و بیثباتتر از آن است که بتوان به تامینی درازمدت امید بست، همین رفع خطر آنی را غنیمت میشمارم و به درگاه قادر متعال شکر میگزارم.