در اینوقت، یکمرتبه، کنت دو ((مولای)) از راه فرا رسید... مثل این است که هماکنون من او را می بینم که از اسب فرود آمد و شمشیر کشید و به طرف شما حملهور گردید و به تندی گفت: برای چه این بدبخت را به درخت بستهاید و چرا چنان به او تازیانه میزنید؟ زیرا او نمیدانست که شما حق دارید مرا بزنید تا این که من اصلاح شوم و دیگر مبادرت به خلاف ننمایم و گویا در این زد و خورد با او شما قدری مجروح گردیدید؟