زمانی که ایوان با عمه بزرگ و اسرارآمیزش زندگی میکرد، روزی یک مغازه اسباببازی فروشی قدیمی را میبیند و یک بطری گرد گرفته خون هیولا می خرد، اوایل بازی با آن سرگرم کننده است. اما ایوان متوجه چیز غریبی در آن ماده لزج سبزرنگ میشود. به نظر میرسد که دارد زیاد میشود. بیشتر و بیشتر... و انگار این رشد، اشتهایی هیولایی مییابد...