آنوقت مرد شلیک کرد. فقط یک بار شلیک کرد آن هم به زن. نه به شوهرش که قیل و قال را به راه انداخته بود. خانم ارمینیا به زمین افتاد، مرد دور زد، سرعت گرفت و ناپدید شد. از سر و صدای کارگر سابق راهآهن پنجرهها باز شد و همه به خیابان ریختند تا به خانم ارمینیا که دراز به دراز وسط خیابان افتاده بود کمک کنند. خیلی زود خاطرشان آسوده شد چون او فقط از ترس بیهوش شده بود.