در اوایل قرن بیست و دوم آمریکای شمالی را خشکسالی فرا میگیرد و سفیدپوستان تکنوسیتیهای بزرگی میسازند تا از خشکسالی در امان بمانند. سرخپوستها اما در آبادیهایی اعجابآور ساکن میشوند. موزا که نوجوانی دو رگه است و در آبادی لاکوتا زندگی میکند، تصمیم میگیرد به شهر بزرگ مسحور کننده پی پدرش برود، به آنجا که میرود متوجه میشود برادر دوقلویی دارد به نام وزا که به بیماری سختی دچار شده... آیا وزای بدخلق موفق میشود با کمک استناتلیها (دختر جوانی که در فکر شمن شدن است) بر بیماری غلبه کند؟...