بیبیگل
پنج پلنگ زخمخورده پیدایشان شد. چنان خشمگین گام برمیداشتند که زمین زیر پایشان ناله میکرد. و جلوتر از همه حاج مرادعلی، چهرهاش گویای خشمی دیوانهوار. چشمها دو کاسه خون. لبها کبود و آماده خروش و فریاد. پسرها نیز تصویرهای دیگری از او. بانو چنان نگاهشان میکرد که گفتی با نگاه میپرسد آنچه را که جرئت بر لب آوردنش را ندارد. ...