رمان ایرانی

بار دیگر با تو

... آن روز بدترین لحظات را برایش به همراه داشت. لحظاتی که حتی با فکر کردن در موردشان دچار چندش می‌شد. فکرش را هم نمی‌کرد که او چنین نظری در موردش داشته باشد. رنگ ناآشنای چشمان مرد جوان وجودش را لرزاند و لبخند صمیمی و معنا دارش، قلب کوچک دختر را به طپشی شدید وا داشت. به ناچار به سوی‌اش کشیده شد و مقابلش ایستاد. لحن به خصوص مرد داغی ناآشنایی را بر پوست تنش به جریان انداخت. نمی‌دانست که صمیمیت رفتار و اخلاق ذاتی‌اش ناخواسته تاثیری منفی بر ذهن مرد گذاشته که باعث شده بود که او به این فکر پلید بیندیشد که می‌تواند با وجود یک رقیب و نامزد، باز هم او را تصاحب کند...

شقایق
9789647928984
۱۳۸۸
۴۸۰ صفحه
۱۷۵۱ مشاهده
۰ نقل قول