...«حالا حال هووی بنده چطوره؟ ببینم سوارش شدی؟ نترسیدی بیفتی کمرت خرد بشه؟» بعد فورا بیمعطلی، انگار که اصلا در بند شنیدن جواب نباشد، برگشت آشپزخانه و من مجبور شدم داد بزنم: «حال اسب خوب نسیت، مریضه، شاید بمیره.»...