از وقتی که انسان از طبیعت جدا شد، از زمانی که به اصطلاح دینی، از بهشت بیرون افتاد، با نگرانی فراق، با درد روحی و با احساس فاصله روبرو شده است. پیوسته در پی آن رفته است که به حال وحدت اولیه، و آرامش خاطر برگردد. متاسفانه این سیر تکاملی در معرض سوء استفاده سودجویان قرار گرفت و از ابتدای قرن نوزدهم، ابتدا آرام آرام و بعد با سرعت عجیبی خصوصیات روحی و اخلاقی افراد تغییر یافت. و ضعف اخلاقی به اندازهای شدت یافت که به ارزشهای دینی و مذهبی افراد ضربه سختی وارد آورد و آنها را متزلزل ساخت. کلیسا با چنگ و دندان به جنگ علم رفت. اما این مبارزهای بیامان بود. اکنون کلیسا قادر نبود چون گذشته با شمشیر به جنگ دشمنان برود، زیرا این خصم تازه شکلی کاملا منطقی داشت و موهباتی را در اختیار انسان مینهاد که کلیسا از دادنشان عاجز بود. هر بار که کلیسا صدای اعتراضش را بلند کرد، از هر سو زیر ضربات شدید انتقام قرار گرفت. کلیسا را نادان، جاهل، عقبمانده و دچار بیماری سوءظن خواندند. دشمن تازه معجزات فراوانی داشت، انسان را از گرسنگی، درد و بیماری نجات میبخشد، اما در عوض، با استفاده از هر یک از ابداعات تازهاش میلیونها انسان را به خاک و خون میکشید. این کتاب دریچهای است به رویارویی علم و دین. آنگاه که هیچکدام از دو طرف حاضر به پذیرش دیگری نیستند.