زن دو دخترش را به خانه شوهرش آورد، دخترها زیبا و خوش آب و رنگ، اما شریر و سیاهدل بودند. حالا دوران سیهروزی نادختری نگونبخت فرا رسیده بود. روزی ناماداری و دخترهایش گفتند: ((مگر قرار اسا این دخترک ابله همدم ما باشد و با ما سر یک سفره بنشیند؟ هر کس میخواهد نان بخورد باید زحمت بکشد، این دختر هم باید در آشپزخانه خدمت کند.))