مجموعه داستان خارجی

عبور معطر

او هجده ساله بود. دزد بود. آدم‌کش بود. و تا چند روز دیگر یک اعدامی می‌شد و هنوز غروب برایش تماشایی بود. او می‌دانست هیچ‌گاه سن افراد نیست که غروب را تعریف کرده است، همان‌گونه که سن او در کفه ترازوی جنایت‌هایش قرار نمی‌گرفت. او می‌مرد و قضاوت مردن، سوای چگونگی آن، بر عهده عدالت اجتماعی نبود. حتی خودش مرگ را اصل مسلمی می‌دانست و با آن چندان مخالفتی نداشت. وقتی با ماشین دزدی در خیابان‌ها به گشت و گذار پرداخته بود، به تنها چیزی که فکر نکرده بود تبادل این موقعیت‌ها بود. زمانی که او قاتل بود و حالا که کسی قاتل او می‌شد. از متن کتاب

هیلا
9786009065295
۱۳۸۸
۱۰۴ صفحه
۲۸۱ مشاهده
۰ نقل قول