اوالونا، ساکن شهر کوچک سانتاآگوا، هم چون شهرزادی لاتینی به روایت قصههایی میپردازد که از گمنامترین افراد تا نامدارترین مردان سیاسی را در بر میگیرد. از دخترکی روستایی که در محاصره سیل در مقابل چشم میلیونها بیننده تلویزیون جان میبازد تا دیکتاتور شیلی. اوالونا مانند روحی لاتینی در همه جا حضور دارد. از میخانهای حقیر تا کاخ افسانهای دیکتاتور. او روایتش را با این لحن به پایان میبرد: و شهرزاد همانگونه که داستان میگفت، چشمش به نخستین پرتوهای سحرگاهی افتاد و از سر احتیاط لب از سخن فروبست.