ما آنجا بودیم، در غبار، در دود، در هیاهو، در میان زخمیان، در مرگ، در هراس از مرگ، در شجاعت، در بزدلی، در حماقت و در نامرادی یک حمله شکست خورده. ما آنجا بودیم...
۳۷ رمان
ارنِست میلر هِمینگوی از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است. وی از پایهگذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایعنگاری ادبی» شناخته میشود.
ارنست همینگوی همه عمرش سرگرم ماجراجویی بود. از زخمیشدن در ایتالیا بر اثر اصابت ۲۰۰ تکه ترکشگلوله نیروهای اتریشی در خلال جنگ جهانی اول تا شرکت در خط مقدم جبهههای جنگ داخلی اسپانیا یا سفرهای توریستی به حیاتوحش آفریقا تا ماهیگیری و شکار حیوانات وحشی و زندگی در کوبا. این روحیه ...
زنگها برای که به صدا در میآیند
کتاب زنگها برای که به صدا در میآیند. نخستین رمان عامه پسند همینگوی است. مهارتی که همینگوی در نگارش این کتاب به کار برده بسیار ستودنی است و نشان از صلابت فکری و استعداد درونی او دارد. هیچ یک از آثار سابق این نویسنده بزرگ تا این اندازه با احساسات زنده، مکالمات زندهتر و قهرمانان فعال و پر انرژی سر ...
آن سوی رود میان درختان
نمیدانم چقدر فرمانده گروهان از دست دادیم و جایگزین کردیم و باز از دست دادیم. آنها هم نه درست کردنیاند نه کاشتنی که مثل سیبزمینی از این طرف بکاری و از آن طرف سبز شود... یادم هست که وقتی تیر میخوردند فکر میکردیم اگر همانجا با گلوله خلاصشان کنیم و به خاک بسپاریم، راحتتر از این است که برشان گردانیم ...
مرد پیر و دریا
پیرمرد و دریا (به انگلیسی: The Old Man and the Sea) نام رمان کوتاهیاست از ارنست همینگوی، نویسنده سرشناس آمریکایی. این رمان در سال 1951 در کوبا نوشته شد و در 1952 به چاپ رسید. پیرمرد و دریا واپسین اثر مهم داستانی همینگوی بود که در دوره زندگیاش به چاپ رسید. این داستان، که یکی از مشهورترین آثار اوست، شرح ...
وداع با اسلحه
«وداع با اسلحه» روایت دو سرشت و دو غریزه متضاد و متعارض بشری است؛ یکی نماد خشونت، خونریزی، تعرض، تهاجم و تجاوز است که ثمره آن ویرانی و کوچ اجباری مردمانی است که به ستم رانده شدهاند، آسیب دیدهاند و نصیبی جز آشفته حالی نداشتهاند و دیگری نماد مهر است و عشق و دوستی و باروری و فرزندآوری که ثمره ...
برفهای کلیمانجارو
حالا به مرگ اهمیت نمیداد. همیشه از درد هراس داشت. او هم به اندازه هرکس دیگری طاقت درد را داشت، اما وقتی طولانی میشد کم میاورد، ولی حالا با چیزی درگیر بود که سخت هراسانگیز مینمود و درست همان لحظه که حس کرد از پا درآمده، دردش تمام شده بود.