رمان ایرانی

عشق بین 2 هزاره (1 داستان بلند)

داد و فریاد حسابی بالا گرفته بود. برادر بزرگم که همان موقع از سر کار برگشته و بعضی از حرف‌هایشان را از پشت در شنیده بود، سر پدرم فریاد زد که: «مادرم راست میگه. تو زندگی همه ما را تلخ و زهر مار کردی بابا! تو حق نداری سر مادرم داد بکشی!»‌ من هم چشم‌غره‌ای به پدر رفتم و مادرم را بغل کردم که حالا های های گریه‌هاش فضای خانه را پر کرده بود.

9786005766004
۱۳۸۹
۱۲۸ صفحه
۲۸۹ مشاهده
۰ نقل قول