کاکا گفت: آقا موریس! من نتونستم سر در بیارم که شما این چیزها را کجا پیدا کردین. من هر چی گشتم نتونستم همچی چیزائی گیر بیارم. بابا جانم بدون اینکه چیزی بگوید عرق صورتش را با آستین پاک کرد. حالا باید چیکار کرد باباجون؟ دهنه مادیونو بگیر بیارش اینجا، باید اینها را باز کنیم تا من ببرم شهر، به پول نزدیکشون کنم. انگار هزار پوند هم چربتر شده... پولی به جیب میزنم که فکرشم نکرده بودم. من ارابه را آوردم کنار تل آهنها. همگی شروع کردیم به بار کردن ارابه. کار تمام شد. بابام کمی آب از سطل نوشید. سوار ارابه شد و مهاری را به دست گرفت.