رمان نوجوان

قصه‌های بابام

کاکا گفت: آقا موریس! من نتونستم سر در بیارم که شما این چیزها را کجا پیدا کردین. من هر چی گشتم نتونستم همچی چیزائی گیر بیارم. بابا جانم بدون اینکه چیزی بگوید عرق صورتش را با آستین پاک کرد. حالا باید چیکار کرد باباجون؟ دهنه مادیونو بگیر بیارش اینجا، باید این‌ها را باز کنیم تا من ببرم شهر،‌ به پول نزدیک‌شون کنم. انگار هزار پوند هم چرب‌تر شده... پولی به جیب می‌زنم که فکرشم نکرده بودم. من ارابه را آوردم کنار تل آهن‌ها. همگی شروع کردیم به بار کردن ارابه. کار تمام شد. بابام کمی آب از سطل نوشید. سوار ارابه شد و مهاری را به دست گرفت.

احمد شاملو
نگاه
9789643516376
۱۳۸۹
۲۰۸ صفحه
۱۱۶۶ مشاهده
۱ نقل قول
نسخه‌های دیگر
ارسکین کالدول
صفحه نویسنده ارسکین کالدول
۲ رمان ارسکین کالدول (تولد ۱۹۰۳ م) نویسنده معاصر آمریکایی است، در جوانی به شغل‌های مختلفی دست زد ولی موفقیتی پیدا نکرد تا اینکه عاقبت الامر نویسنده شد.
دیگر رمان‌های ارسکین کالدول مشاهده تمام رمان های ارسکین کالدول
مجموعه‌ها