(... وقتی هنوز زن پدر یا مرد اولش بود، خالهاش در یک شب طوفانی سر مردش را میبرد و به پشت چادر میآیدو صدایش میزند. مادرش که بیرون میرود دستها و صورت خون آلود خواهرش را که میبیند، میخواهد جیغ بکشد. خاله به سرعت دستش را روی دهان مادرش میگذارد و بعد گریان در آغوشش میگیرد. چند لحظه که میگذرد خاله، وقتی هنوز مادرش گیج رفتار خواهرش بوده است، میگریزد و دیگر هیچ وقت دیده نمیشود. میدانسته است اگر بماند، صبح همین که مردها متوجه شوند سر مردش را گوش تا گوش بریده است، دستها و پاهای او را به دو اسب میبندند و آنها را هی میکنند تا تنش دو شقه شود.)