رمان ایرانی

پایان انتظار

هر چه به بیمارستان نزدیک می‌شدیم احساس می‌کردم قلبم الان از سینه‌ام می‌زنه بیرون. در واقع میثاق داشت منو روی زمین می‌کشید. آشنایی رو ندیدم ولی چرا اون که الهامه با دیدنش همون یکم تلاشی رو که برای راه رفتن می‌کردم هم از دست دادم و روی زمین دو زانو نشستم. سرم پایین افتاد و برای وضع اسفبار خودم اشک ریختم.

9789642756520
۱۳۹۰
۶۶۴ صفحه
۴۹۰ مشاهده
۰ نقل قول