رمان ایرانی

علائم حیاتی 1 زن

تا به حال تجربه رمان مشترک نداشتیم. نوشتنش سراسر لذت بود و کشف... «سایه هر کسی هست ساکت است. پله‌ها را دو تا یکی پایین می‌رود و او را دنبال خودش می‌کشاند. دلش می‌خواهد بگوید، آقا... صبر کن. اما سایه حرف گوش کن به چشمش نمی‌آید. او را در خودش گرفته می‌برد به هر جا که می‌خواهد. قدرتش زیاد است. خب... خودش هم که بی‌دست و پا نیست. می‌تواند بگوید، کجا؟ من اینجا هزار تا کار دارم. اما نمی‌تواند حرف بزند. زبانش شده یک تکه چوپ چسبیده به سقف دهانش. به تن سایه دست می‌کشد. عین سنگ است. انگار که روی تنه یک درخت دست کشیده است. ترلان کجاست؟‌ الهه چی؟ میترا حتما... رفته خانه‌اش...»

ققنوس
9789643118839
۱۳۸۹
۵۰۴ صفحه
۲۷۴ مشاهده
۰ نقل قول