آخر چرا؟ من که نمیفهمم. خیلی عجیبهها! یک دختر تحصیلکرده به سن و سال من هنوز نمیتواند برای زندگی خودش تصمیم بگیرد؟ نباید خودش مرد زندگی خودش را انتخاب کند؟
در خلوت خواب
اسد میان رختخواب صاف نشسته بود. کف هر 2 پا را به هم چسبانده و با دستها مچ پاها را گرفته بود. به شدت خشمگین بود. در آیینه میز آرایش چشمش به تصویر خودش افتاد. تصدیق کرد که پیری زودرس چهرهاش را دگرگون کرده است. وجود خود او هم سرشار از نقص و زشتی بود.