پپه هر حرفی میزدم یادش میموند و باور میکرد. از همینجا اسم «پپه» رو گذاشتیم روش. یه بار، چند سال پیش، بهش گفتم اگه با چتر از رو سقف گاراژمون بپره، چتره مثل چتر نجات عمل میکنه و ناجور پرت نمیشه. اونم همینکارو کرد و زانوش شکست. این فقط یه نمونهش. بامزهش اینه که هرچند بارم که گول میخورد، باز حرف منو باور میکرد. نه اینکه به کل کودن باشهها ـ قضیه اینه که فقط با من اینطوری بود. چشم میدوخت به هر کاری که من میکردم، و حرفمو بی برو برگرد باور میکرد.