صدا را میشناخت. به نام میخواندش. در حالی که اشکها را با پشت دست میرفت، به طرف مسیر صدا دوید. چهره متوحش مادربزرگ متبسم شد. کودک را به طرف خود کشید و در حالی که با دو دست سر و کتف او را نوازش میکرد، آهی کشید. نگاه ترسیده کودک کم کم آرام گرفت. کجا بودی؟