باهاش قاطی شده بودم. چون میدونستم از اون دخترهای عاشقپیشه بیکلهست. این برخلاف مرام همیشگی من بود. زندگی رو سرسری میگذروندم. لبخند شیرین و چشمهای خمار اون رو که دیدم سر جا خشکم زد. موهایی داشت صاف و قهوهای که جز شستن زحمت دیگهای براش نداشت. لباسهای کتونی بلندی تن میکرد و سر کار کفشهاش رو درمیآورد.