خواستم با دست بخار روی پنجره رو پاک کنم ولی به جاش با انگشت روی آن نوشتم احمد. لحظهای نگاهش کردم و بعد اسم خودم رو کنارش نوشتم و به این فکر کردم که آیا میشه منو احمد... سرم را تکان دادم تا خیالات بیخود امیدوارم نکنند، بعد روی آن دست کشیدم و با خود گفتم:«این چه عشقی است، چه عشقی است که در دل دارم. من از این عشق از این عشق چه حاصل دارم، میگریزی ز منو در طلبت، باز هم، باز هم کوشش باطل دارم.»