رمان ایرانی

صدای سکوت

دنبال بهانه‌ای می‌گشتم که با سحر بحث کنم تا سر صحبت باز شود و از او بخواهم که با آرین زیاد حرف نزند. اما سحر مثل اینکه متوجه بهانه‌جویی‌های من شده بود و زیاد سر به سرم نمی‌گذاشت. شب که آن‌ها آمدند، آرین رفتاری بسیار معمولی با سحر داشت. خیلی با هم حرف نمی‌زدند. سحر بیشتر کنار بابا می‌نشست و با او صحبت می‌کرد. با خود گفتم: خوب شد راجع به آرین چیزی به سحر نگفتم!

یاران
9789642340743
۱۳۹۰
۲۹۲ صفحه
۳۴۳ مشاهده
۰ نقل قول