موسی بعد از این که نصف راه را طی کرد، هوا تاریک شد و او به منطقهای رسید که پر از شغال بود. موسی به محض این که صدای زوزهای شنید، قدمهایش را تندتر کرد، اما ناگهان در یک جا کنار جاده، حرکت سریع پاهایی را در خاک شنید و چشمش به یک جفت چشم براق کفتار افتاد.