نیاکان لالای نوجوان، مردان آبی هستند، جنگجویان صحرا. او که در حلبیآباد در حاشیه بیابان زندگی میکند، نمیتواند آنها را از یاد ببرد. نیروی طبیعت و افسانهها عشقش به هارتانی چوپان، فرار ناموفقشان به سوی بیابان، تبعید به مارسی، همه و همه روح پرفروغ او را آبدیده میکند. لالا، با تمام بیگاریاش در یک هتل پست، حاملگی، و بعد مبدل شدن به یک مانکن مشهور هرگز ایمان و شیفتگیاش را به بیابان از دست نمیدهد.