رمان ایرانی

قانون قبیله پدری

می‌گویم: هاله‌ای از رنگ چشم‌هایت برایم آشکار شده طبیب نامرئی! انگار می‌بینمت! نی‌نی چشم‌هایت همیشه می‌خندد اما ته توی آنها انگار چیزی هست مثل یک راز که در چشم‌های هر کسی نوعی از آن هست و شاید خودش هم نداند که چیست!

9789642978588
۱۳۸۹
۱۶۰ صفحه
۲۶۸ مشاهده
۰ نقل قول