طوطی
گاهی از خواندن داستانی آنقدر لذت میبریم که دو یا چند بار آن را بخوانیم، مثل یک شعر زیبا. شاید طوطی یکی از آن داستانها باشد. داستانی که با هر بار خواندن آرام آرام به یک شعر بلند تبدیل میشود.
جهنم سوت و کور است
... از جا بلند شد و بدون کلمهای حرف از اتاق بیرون رفت. نمیدانم چرا، ولی از آن همه سر به راهی دلم سوخت. میخواستم به دنبالش بروم، با او حرف بزنم... دلم میخواست پیشش بروم و خودم را در آغوشش بیاندارم، درست مثل موقعی که او کوچک بود و بدن لختش را در آغوش من میانداخت.
اما خستگی امانم ...