رمان ایرانی

ودیعه

به چشمانم بنگر... آیا تو که یک هدیه‌ای، مرا به یاد گذشته دور می‌اندازی؟ گذشته‌ای که با پس کشیدن همدمم... تنها شدم، تنهایی رازی بود برای این زندگی و تو ودیعه این زندگی... امروز به تو، به تو که تنها ودیعه این تن تنهایی می‌گویم، می‌گویم: آیا جرم است که من تنها نباشم؟

پاسارگاد
9789646933712
۱۳۸۸
۵۵۶ صفحه
۱۵۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فاطمه حاجی‌بنده
سوگند عشق
سوگند عشق زندگی، نیاز به خواستن! نیاز به علاقه، نیاز به عشق... اما به چه قیمت! چه بها! و چه... آیا به راستی از این قسم! قسم به عشق شنیده‌اید... شنیدم که عاشقی را به معشوق قسم دادند و او دیگر هیچ نگفت؟ آیا بهای این عشق را باید با قسم داد... پس قسم به عشق و دوست داشتن!!! و قسم به...
شاید فردا
شاید فردا به دنبال گم‌گشته خود در فردا هستم و هم‌چون رویا می‌جویمش،‌ اما تو آن را از خود می‌رانی، به راستی چه رویای شیوایی بود، رویایی که هر لحظه‌اش از واقعیت،‌ واقع‌تر بود، شاید فردای من در رویای واقعی زندگی تحقق یابد،‌ که اگر این‌چنین باشد، وای بر من، آری شاید فردای دیروز من امروز فردای تو بوده!!!
مشاهده تمام رمان های فاطمه حاجی‌بنده
مجموعه‌ها