رمان ایرانی

هم‌نوا با ترانه‌های دلتنگی

بعد از شام و کمی شوخی و صحبت می‌بایست یه جوری جریان رو به بابا می‌گفتم. به همین خاطر وقتی گلین خانوم رفت تا سمیرا رو بخوابونه نشستم کنارش و بعد از کمی من‌من کردن گفتم: ((بابا جون، با اجازه‌تون من... یعنی من و مهشید... می‌خواهیم با هم ازدواج کنیم.))

البرز
9789644426728
۱۳۸۸
۶۸۸ صفحه
۲۳۶ مشاهده
۰ نقل قول