دختری به نام ایشا به تشویق پزشکش سایکو رمانی مینویسد و به همراه نامهای برای همسرش امیر میفرستد. او در این رمان از رازی پرده بر میدارد و خود را از عفریتهها معرفی میکند، اما پزشکش اعتقاد دیگری دارد. نامه دوم را مادر ایشا به امیر مینویسد و پردههای دیگری را از راز او کنار میزند؛ و این رازهای تودرتو با ماجراهایی از وقایع تاریخ امروز ایران گره میخورد.