رمان ایرانی

سوخته‌دلان

سلامم را از این سوی خاک و فراسوی افق بپذیر و پاسخگو باش همان‌گونه که عشقم را پذیرفتی و پاسخ دادی. تو مرا با بند محبت به سوی خویش کشیدی و با کمند محبتت رها کردی. مگر من با تو چه کرده بودم که سزاوار چنین بی‌مهری شدم؟! آمدی و به من درس عشق آموختی و وقتی رفتی مارال درس ناتمام عشق را در مکتب سر سپردگیت نیمه تمام رها کرد و پس از آن قیامت را به چشم دید، قیامت رسوایی دل آواره‌اش را در انتظار روزی بودم تا کلبه عشقمان را با گل‌های رازقی و یاس و با چشمان نمناک از اشک و دستان لبریز از شور و شوق برایت آب و جارو کنم و قشنگ‌ترین لحظه‌هایم را صادقانه و عاشقانه به پای ساده‌ترین و گیراترین نگاه عالم بگذارم.

9789642960460
۱۳۹۰
۳۴۴ صفحه
۳۸۱ مشاهده
۰ نقل قول