مجموعه داستان خارجی

خاطرات من ز گهواره تا گور

... پسر کوچکی از مادرش پرسید: مادر خدا کجاست؟ مادرش گفت: همه جا پسرم، خدا همه جا هست ولی ما او را نمی‌بینیم. پسرک با نگاه نگرانی گفت: پس آخه اگه توی خیابون باشه و کسی اونو نبینه ماشین‌ها می‌زنن بهش. دختر کوچکی از من پرسید: آیا خدا همه جا هست؟ گفتم: بله عزیزم همه جا هست. پرسید: تو آدم‌ها هم هست؟ گفتم: بله عزیزم، خدا توی آدم‌ها هم هست. پرسید: پس اگه من کسی رو بغل کنم یعنی خدا رو بغل کردم ... .

نشر میم
9789648619676
۱۳۹۱
۱۶۰ صفحه
۳۸۲ مشاهده
۰ نقل قول