خبر آوردند که پادشاه میخواهد از دروازه شهر بگذرد. در شهر هیاهویی بر پا شده بود. تمام شهر و در و دیوار را تزئین کرده بودند. همه از پیر و جوان، زن و مرد، خرد و کلان به استقبال آمده بودند تا اینکه پادشاه وارد شد. فریاد شادی و شوق به هوا برخاست. در میان جمعیت پسرکی یتیم بود که به تماشا ایستاده بود و...