دامون به بالای گوری که رویش نشسته بود، نگاه کرد. نامش روی تکه چوبی نوشته شده بود. از اینکه باید باور میکرد مرده، حس خوبی نداشت، توجهاش به گور کناری جلب شد که مال پدرش بود. 4 دست و پا جلو رفت و صورتش را روی خاک مرطوب آن گذاشت.