رمان ایرانی

حاجی بابا میر غضب

این‌قدر از این حرف‌ها زد، که وقتی که می‌خوابیدم، به جز فلک و چوب، چیز دیگری در خواب نمی‌دیدم. روزها چوب می‌گرفتم و مشق چوب زدن می‌کردم؛ چنان استاد شده بودم، که اگر می‌گفتند به هر یک چوب که می‌زنم، یک ناخن را بیندازم، قادر بودم. اول، ذات من چنین نبود که «مردم‌آزاری» بخواهم بکنم. خودم تعجب داشتم که چه‌طور شد که یک دفعه مثل شیربیشه «درنده» و «مردم‌آزار» شدم. هیچ‌کاری نداشتم، مگر گوش و دماغ بریدن، چشم کندن، آدم تیکه‌تیکه‌کردن و در تنور، آدم پخته کردن.

آشیان
9789647518659
۱۳۸۹
۱۶۰ صفحه
۳۴۳ مشاهده
۰ نقل قول