در این فکر بودم که هنوز هم خاک من، بهترین و مرغوبترین خاک برای کشت محبت است. سرزمینی که در تمام کهکشان مانندی ندارد و با خودم گفتم، بهتر است بمانم! اینجا برای عاشق بودن هرگز دیر نیست، شاید من هم روزی...
جنوبیترین مرز عاشقی
کاش بیشتر نگاهش کرده بودم. کاش صدها بار به او گفته بودم که دوستش دارم کاش منتظر ابراز عشق او نمانده بودم. کاش این غرور لعنتی را کنار گذاشته به گردنش آویخته بودم و به چشمهایش زل زده بودم. کاش... کاش... و این ای کاشها در همهی روزهای من جاری شد.