... آقا مصطفی به سرعت کیفش را برمیدارد، چراغها را خاموش و میخواهد از در خارج شود که به یاد میآورد چیزی را جا گذاشته است. پشت میزش باز میگردد کشو را میگشاید و حلقه طلایی را که در تاریکی اطاق برق میزند در انگشتش قرار میدهد و از اطاق خارج میشود...