باباجان تعجب میکرد که چرا فرح از دیدن این عکس به گریه افتاده بود. تابستان بود و فریده از فرانسه برای تعطیلات آمده بود و 3 تایی نشسته بودند روی زمین توی اتاق نشیمن و به آلبومهای قدیمی نگاه میکردند. باباجان چند بار پرسیده بود اما فرح چیزی نگفته بود. فکر کرد اگر بیشتر بپرسد فرح بیشتر ناراحت میشود. اما آرام کاغذی پیدا کرد و گذاشت لای همان صفحه که عکسش فرح را به گریه انداخته بود تا بعدا دوباره سر فرصت نگاه کند.