یک جمله از اشعار بایرون که روی میز بود او را به خود جلب کرد. در حالی که مواظب بود کودک بیدار نشود کتاب را با احتیاط با دست چپ باز کرد و شروع به خواندن اولین شعر آن کرد: «بادی نیست بعدازظهر است و یاس و نومیدی زفیر است که به بیشه میتازد... عاشق خواهم ماند تا آندم که بازگردم و آرامگاه مارگارت خویش و گلهای پرپر بر خاکش را ببینم.»