به همراه قلم من به اندرونی خانهها سرک کشیده و بر شاهنشین تالارها مینشینید. ارسیهای رنگارنگ با بالا زده و گلهای لالهعباسی باغچه را تماشا میکنید. در عروسیهای هفتاد سال قبل شرکت کرده و بین مهمانها قرار میگیرید. بوی پلوی عروسی طوبی را از روی بخاری که از سر دیگهای بزرگ حلقهدار بر میخیزد، استشمام کرده و صدای دختر استاعلی قابله معروف مشهدی را میشنوید و حتی گزندی سیلی بردار را بر گونههای فروغالزمان احساس میکنید. بردن جهیزیه دختر خانم بدرالملوک را تماشا کرده و حسین کور طبقکش سرشناس مشهدی را میبینید که سر صف طبقکشهای زیردستش جهیزیه شمسی را از کوچهنو به کوچه قونسولگری میبرد و وقتی به مقصد میرسد مثل فرفره چرخ میزند و تا وقتی انعام نگیرد، آیینه شمعدان عروس را به زمین نمیگذارد. شما در بازارچه حاجآقاجان از خود مواظبت میکنید تا گم نشوید و حتی از دست روحهای سرگردان قبرستان روسها فرار میکنید و وای از آن سیب نقرهای که از دست مهلقا گرفتند و وای از آن سوسن ناکام!